فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
آيلا جانآيلا جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
آیلین جونمآیلین جونم، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
یاسین جانیاسین جان، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
ترلان گلمترلان گلم، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره
وبلاگ جانوبلاگ جان، تا این لحظه: 13 سال و 4 روز سن داره

من و فرشته هام...

چهارشنبه سوری و عید سال 99 (عکس)

بعد از سه ماه تاخیر 😉 همانطور که قبلاً گفتم چهارشنبه سوری را تو بالکن گرفتیم😍 یعنی تو منقل آتیش درست کردیم و از روش پریدیم😘 فشفشه روشن کردیم که کلی فرشته هام ذوق کردن هرچند آیلا جونم یکم دستش سوخت😔 اینم چند تا عکس از سفره هفت سین و مراسم متفاوت و کرونایی امسالمون از سال تحویل و عید و آیلایی که حوصله اش سر رفته حسابی...فاطمه هم کلاً نذاشت ازش عکسی بگیرم😐 اینم محوطه خونمون روز 7 و 8 فروردین و برف بی سابقه تو این موقع سال که همه جا را سفید پوش کرد😍   ...
26 خرداد 1399
1534 19 13 ادامه مطلب

اندر احوالات و سرگرمی های ما در ایام قرنطینه

مطالب زیادی دارم از ایام قرنطینه و کرونا و قبل اون که هنوز فرصت نکردم ثبتش کنم.... از جمله کارامون تو اوقات فراغت قرنطینه که خب با توجه به تعطیلی ادارات و مدارس و لغو مسافرتها و گردش و ...زمانش کم هم نبود... خلاصه با توجه به علاقه شدید دختر طلاها به آشپزی و پخت و پز یکی از مهمترین کارامون تو اون ایام تمرین آشپزی بود. اونم به صورت کاملا مستقل و جدا...یعنی من هر روز باید یه قابلمه برا خودم و بابایی رو گاز میذاشتم و دخترا قابلمه جدا برا خودشون و البته با نظارت من با علاقه زیاد و وصف ناپذیری آشپزی می کردن و صفر تا صد کار هم با خودشون بود😘... و الحق والانصاف که غذاهاشون خوشمزه تر می شد😋... و اما عکس از مراحل مختلف آشپزی دختر طلاهام😍کشیدن ...
21 خرداد 1399

شکستن قرنطینه شیراز بعد از 4 ماه

این روزها عجیب دلتنگ  بودیم ...دلتنگ خانه ی پدری..!!!  خانه ی پدری آنجا که همیشه و بی قید و شرط دوستت میدارند، آنجا که هر چقدر که نروی یا دیر بروی بدون سوال و گله گی منتظرت میمانند.. چه ساعت ۳ صبح بیای چه ساعت ۳ عصر از آمدنت خوشحال میشوند، درش ۲۴ساعت شبانه روز برای تو باز است. همون جایی که وقتی میگویند دلتنگند، یعنی واقعا دلتنگ اند. در خانه ی پدری، تو همیشه جوان و زیبا و منحصر بفردی، خانه ی پدری امن ترین و راحت ترین جای دنیاست حتی اگر پدر و مادرت خیلی پیر باشند یا نباشند... دلم می خواست بی هیچ بهانه ای به خانه پدری بروم... بی هیچ اشاره و اطلاعی ، بی مقدمه ، ناگ...
7 خرداد 1399

عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت........صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت

السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا شَهْرَ اللَّهِ الْأَكْبَرَ وَ يَا عِيدَ أَوْلِيَائِهِ. السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَكْرَمَ مَصْحُوبٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ وَ يَا خَيْرَ شَهْرٍ فِي الْأَيَّامِ وَ السَّاعَاتِ. السَّلَامُ عَلَيْكَ مِنْ شَهْرٍ قَرُبَتْ فِيهِ الْآمَالُ وَ نُشِرَتْ فِيهِ الْأَعْمَالُ. بدرود اى بزرگترين ماه خدا، و اى عيد دوستان خدا! بدرود اى گرامي ترين وقت هائى كه مصاحب و يار ما بودى، و اى بهترين ماه در روزها و ساعتها.  بدرود اي ماهى كه آرزوها در تو نزديك بود  و اعمال نيك پراكنده و فراوان. ماه مهماني خدا با همه ي زيبايي هايش طي شد. خواب هايی كه عبادت بود و چشم هايی كه خواب نرفت؛ سحري هايي كه ديدي...
3 خرداد 1399
1